خانم هایده یه جا میگه:

هنوز برای خونه همه دلامون خونه/هرگز باور نداشتیم دنیا این‌جور بمونه

منم همینطور!دلم خیلی واسه "خونه" تنگ شده.واسه آدما و سبک زندگیِ آدمای خونه‌ هم.حالا هرچقدرم سعی کنم به روم نیارم،به خودم که نمیتونم دروغ بگم.البته مسئله مهمیم نیستا.منتها میخوآم بگم از اون نوجوان تقریبا غیرعادیِ یخ زده در حال حاضر فقط یه دختر بچه مونده که متاسفانه احساساتش داره از اقصی نقاط مغزش میزنه بیرون.البته دختر بچه‌ که میگم،داره هیجده سالُ تموم میکنه.شیش روز مونده.راستی امسال وقت نکردم افسردگی قبل تولد بگیرم.ینی حسش بودا، ولی خیلی وقت نداشتم.راستی سالم که نو شده.احتمالا از برکات‌ هیجده سالگیِ که هیچ حسی ندارم.پارسال تو اون اوضاع نابسمان بازم یه چیزایی بهم حس سال جدید میداد.ولی امسال‌ هیچ حسی نیست.میدونم اینم مهم نیس،ولی خولستم یه‌جا نوشته باشم.آهان اینم بگم که.نه هیچی!خدافظ.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها